قلم را که روی کاغذ لغزاندم، واژه‌ها سرازیر شدند و هر یکی از پس دیگری حامل پیامی، پیامی در نهان و پیامی در آشکار.
اولین نامه را یک‌باره نوشتم. هیچ کاغذی مچاله نشد، هیچ عبارت و واژه‌ای زیر قلم‌خوردگی‌ها پنهان نشد. و حتی هیچ دودلی و تردیدی در نگارش جمله‌ها دخیل نبود. شاید این نامه را در آن مدت که دل باخته بودم، بارها و بارها در ذهن و ضمیرم نگاشته و واژه‌هایش را انباشته بودم. و حالا فقط یک تلنگر کافی بود تا به روی کاغذ انتقال یابند. 

"سلام
روزها و هفته‌های زیادی است که در ذهن آشفته‌ام با شما در ارتباط و اختلاطم. از نگاهتان حرفی خوانده‌ام که اشاره‌ای بوده است برای نگارش این کاغذ. اگر ناآشنا سخن می‌گویم و به قولی لفظ قلم می‌نویسم تنها به این علت است که به قلم احترام زیادی قائلم و تکلیفش را از گفتارهای سست امروزی جدا می‌دانم. اگر  جایی از سخنانم به جای "شما" "تو" نوشتم به پای پرروئی و بی‌ادبی‌ام نگذار که من همانگونه که گفتم ایام بسیاری است که در ذهن و ضمیرم با شما سخن می‌گویم و به شما نزدیکتر از آنم که تصورش کنید. 
از همان روز شروع می‌کنم، ۲۱ آذر؛ آن روز اولین احساسم به شما در من شکل گرفت. احساس غریبی بود، اولین بار بود که چنین حسی داشتم. در دلم تحسینتان کردم. اما آن نگاهتان که از پشت عینک فراتر رفت و در من نگریست در حالی که چند دانه جامانده از تکه‌های چیپس را به من تعارف می‌کردید، بسیار آشنا بود. انگار سالها بود که آن نگاه را می‌شناختم! و آن سئوال که آیا رعنا دختر همکلاسی شما با من نسبتی دارد یا نه! همه و همه را بارها و بارها در این ایام مرور کرده‌ام.
و آن خداحافظی، هنگامی که به مقصد رسیدیم و شما زودتر از همه از مینی‌بوس پیاده شدید، مثل این بود که روح مرا از من ستانده و با خود بردید. دوستانم می‌گفتند، کجایی صدرا؟ حواست کجاست؟ و من تمام هوش و حواسم با شما رفته بود. آن مینی‌بوس و مسافرانش به مقصد رسیدند اما من در مبدا دیگری از عشق و محبت قرار گرفتم که امروز اولین قدم را برای رسیدن به مقصد برداشته‌ام.
این روزها احساس بسیار زیبایی دارم. انگار که دوباره از مادر متولد شده‌ام. با تمام اجزا و ارکان طبیعت احساس خویشی و نزدیکی می‌کنم. باد با من مهربانتر شده است، خاک نرم‌تر و آب گواراتر و شفاف‌تر. به راستی که فقط عاشقی می‌تواند چنین احساس لطیف و بکری به آدم بدهد. و چقدر خوشحالم که آغاز عاشقی من و ابراز عشقم به معشوق با بهار مقارن شده است، بوی این روزهای زیبا را مادام که این عشق ماندگار است در مشام احساس خواهم کرد.
پاسخم را هر چه باشد بنویسید و بسپارید به قاصدک؛ حتی اگر دشنام و ناسزا در برابر این جسارت و بی‌ادبی باشد."

نامه را به قاصدک‌ها سپردم تا به دستش برسانند.

 

+ ادامه دارد.

 

مصطفی نادری


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها